زینب چند روز قبل گفت مامان کاش دوباره وبلاگمو بنویسی
گفت وقتی میخونمش حس خوبی بهم دست میده
وای اگر امسال می خواستم براش بنویسم کلا اندازه ی یه وبلاگ مجزا ماجرااااا داشتیم
امسال من هم معلم زینب بودم و هم مامانش
هرررررر رووووز کلی ماجرا داشتیم با دانش آموزانی که همشون رو به چشم زینب نگاه میکردم
چقدررررر شیرین بودند یه عالمه زینب کنار هم
و از همه جالب تر اینکه زینب هم من رو کاااااملاااااااا جدیییی و رسمی بعنوان معلمش نگاه میکرد
یک روز بدون تکلیف نمیومد سر کلاس
کاملا رسمی صدام میزد
حتی یکبار هم سر کلاس نگفت مامان
و حتی خیلی از همکاران متوجه نشده بودند که زینب دخترانه
چقدررررر لحظاااات نااازی بود
بچه میشدم و از چشم اونا به دنیا نگاه میکردم
یکی از افتخارات شون این بود که کنار زینب دخترِ خانوم بشینند
جالب بود وقتی زینب نتایج و کارنامه ی دوست صمیمیش رو بهش گفته بود
و البته دیگه نمیدونم چیا از زندگی مون رو کل بچه ها بدونن
دخمل ناز...برچسب : نویسنده : nanaz88o بازدید : 4